سفارش تبلیغ
صبا ویژن
هرگاه خدا بنده ای را دوست بدارد، او را ازدنیا می پرهیزاند، همان گونه که یکی از شما بیمار خود را ازآب می پرهیزاند . [.رسول خدا صلی الله علیه و آله]
مدیر وبلاگ
 

آمار واطلاعات
بازدید امروز : 32
بازدید دیروز : 13
کل بازدید : 165823
کل یادداشتها ها : 86
خبر مایه

موسیقی


 

شهادت حضرت علی

مردی گنجی را حراج کرده است.گنجی را بی بها می فروشد.گفته لازم نیست چیزی بدهید.یعنی اگر گفته بود،ما چیزی ذر خور این معامله نداشتیم.گفته فقط ظرف بیاورید.ظرف!

حجمی که در آن بشود چیزی ریخت.گنجایش گنج.هیچ کس نمی آید.مرد فریاد می زند:"گیلا بغیر ثمن لو کان له و عاءبی بها پیمانه میکنم اگر کسی را ظرفی باشد."و ظرف نیست و گنجایش گنج در هیچ کس نیست.

با ما چه کند این مرد که گنجی را حراج کرده است؟

 

گم شده ایم.

سر گردان در کوچه های زمین.

نشانی در دست،مبهوت به تمام در های بسته نگاه می کنیم.

هیچ کدامشان شبیه دری نیستند که ما گم کرده ایم.

شبیه جایی نیستند که روزی از آن راه افتاده ایم و حالا دلمان می خواهد به آن برگردیم.

مرد ایستاده کنار دیوار کوچه.

چه قدر این کوچه مثل کوچه های کوفه است.

ما گیج و سردرگم از کنارش رد می شویم.

دستمان را می گیرد.یک لحظه چشم در چشم می شویم.

می گوید:"کجا؟"

می گویم:"رهامان کن!پی جایی می گردیم."

می گوید:"من بلد راهم،پی ام بیایید،می رسانمتان"

می گوییم:"نه،خودمان می گردیم،خودمان می یابیم."می گوید:"این کوچه زمین است،نشانی شما اصلا این طرف ها نیست."مکث می کند،زیر لب می گوید:"من به راه های آسمان دانا ترم تا راه های زمین.فلانا بطرق السماء اعلم منی بطرق الارض"

ما می گوییم:" نه،گمشده ما همین جا لا به لای آدم های زمین است."از کنارش می گذریم و باز گم میشویم.بیشتر از قبل...

 

می گوید :"پیش از آنکه برم سوالی بپرسید."ما می خندیم."سوال؟" کی حوصل دارد چیزی بپرسد.ما همه چیز را می دانیم.ما اینقدر با این خاک پست هم عیار شده ایم که همه فراز و فرود هایش را می شناسیم.مرد می پرسد:"مگه همهه جهان همین خاک است؟"می گوییم:"برای ما بله!" و تا بخواهد چیزی بگوید می خندیم.یکی مان به مسخره می گوید:"تو اگر دانایی موهای سر مرا بشمار" و چشم های مرد،به اشک می نشیند.

 

ما خبر بزرگ را تکذیب می کنیم.علی را.نباء عظیم را باور نمی کنیم.و علی مجبور می شود نفرینمان کند.چه نفرینی!"خدایا مرا از اینها بگیر"از این بالاتر نمی شد چیزی گفت.مردمی که بودن او را نمی فهمند،باید به نبودنش گرفتار شوند.می گوید:"خدایا،من از اینها خسته ام،این ها از من.مرا از اینها بگیر."و ما تا ابد در تاریکی بعد از این نفرین دست و پا می زنیم...

 

گلابی نوشت:

قسمتی از نوشته های فاطمه شهیدی بود.

2.در این لیالی قدر ما رو از 2آی خیرتون فراموش نکنید.


 






طراحی پوسته توسط تیم پارسی بلاگ